English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3756 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
This is an elusive word . U این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
store U می باقی می ماند
storing U می باقی می ماند
much sugar was left U قند زیادی باقی ماند
The would left a mark. U جای زخم باقی ماند
residual U آنچه در پشت سر باقی می ماند
That way, it stays in suspension. U به این صورت معلق باقی می ماند.
baby split U وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
fairness U شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate U در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
capacitor U وسیلهای با فرفیت خیلی بالا و کوچک که میتواند برای قط عات RAM فرار
rool in U درحافظه گستراندن
lam U فرار کردن گریختن فرار
lamming U فرار کردن گریختن فرار
lams U فرار کردن گریختن فرار
bit image [مجموعه ای از بیت ها که درحافظه کامپیوتر به صورت یک ماتریس مستطیلی ذخیره شده اند.]
residue check U بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
save U محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
saves U محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
saved U محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
deserts U کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
deserting U کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
desert U کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
run duration U نرم افزاری است که درحافظه اصلی لازم است درهنگام اجرای برنامه
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling U خیلی تند خیلی خوب
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
residue U پس ماند
inertia U ماند
residues U پس ماند
remanence U پس ماند
moment of inertia U گشتاور ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> U آب که یک جا ماند مى گندد.
it was left unfinished U ناتمام ماند
he did not open his lips U خاموش ماند
residual magnetism U مغناطیس پس ماند
magnetic inertia U پس ماند مغناطیسی
inertial force U نیروی ماند
that borders upon madness U اینکاربدیوانگی می ماند
resident U برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
residents U برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
it was snowed under U زیر برف ماند
He wisely stayed at home . U عقل کردودرمنزل ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry . U سرش بی کلاه ماند
rest mass U جرم ماند [فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. U داغش به دلم ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through. U زنده خواهد ماند
intrinsic mass U جرم ماند [فیزیک]
mass U جرم ماند [فیزیک]
principal moment of inertia U لنگر اصلی ماند
principal axis of inertia U محور اصلی ماند
rotational inertia U گشتاور ماند [فیزیک]
angular mass U گشتاور ماند [فیزیک]
invariant mass U جرم ماند [فیزیک]
proper mass U جرم ماند [فیزیک]
displacement hull U قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulses U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth . U مزه اش توی دهانم ماند
impulse U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
She wI'll never realize this wish. U این آرزو بدلش خواهد ماند
impulsive U آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
pratincole U سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
dead wood U میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
duration U مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
A full purse never lacks friends.. <proverb> U یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. U اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue U استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
sea echelon U بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
emergency U خیلی خیلی فوری
emergencies U خیلی خیلی فوری
to gloze over one's words U سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter. U کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
over- U باقی
over U باقی
behind U باقی کار
surpluses U باقی مانده
behind U باقی دار
preserving U باقی نگهداشتن
behinds U باقی کار
behinds U باقی دار
impresses U باقی گذاردن
impressing U باقی گذاردن
reopens U باقی بودن
preserve U باقی نگهداشتن
surplus U باقی مانده
debris U باقی مانده
impressed U باقی گذاردن
to be on the safe side U باقی نباشد
survives U باقی بودن
survived U باقی بودن
reopen U باقی بودن
reopened U باقی بودن
reopening U باقی بودن
survive U باقی بودن
aliquant U باقی اورنده
impress U باقی گذاردن
preserves U باقی نگهداشتن
surviving U باقی بودن
left over U باقی مانده
hold over U باقی ماندن
holdovers U باقی مانده
holdover U باقی مانده
organzine U ابریشم باقی
otherworld U عالم باقی
extant U باقی مانده
to leave behind U باقی گذاردن
to be in arrear U باقی داربودن
leave U باقی گذاردن
remainder U باقی مانده
scantling U باقی مانده
dregs U باقی مانده
gleanings U ریزه باقی
out of <idiom> U باقی نمانده
come through U باقی ماندن
remains U باقی مانده
remnants U باقی مانده
remnant U باقی مانده
leaving U باقی گذاردن
conservation force U نیروی باقی
input U دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted U دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
residve U باقی مانده زیادتی
residuary U موصی له باقی مانده
residual value U مقدار باقی مانده
hold up <idiom> U باجرات باقی ماندن
memorising U باقی مانده در حافظه
trailing U اثرپا باقی گذاردن
the rest lies with you U باقی ان با خودتان است
nothing was left over U چیزی باقی نماند
odd come short U زیادی باقی مانده
to stay behind U باقی ماندن جاماندن
bide U درجایی باقی ماندن
extant U نسخهء موجود و باقی
hold up <idiom> U خوب باقی ماندن
memorized U باقی مانده در حافظه
short U کوچک باقی دار
memorised U باقی مانده در حافظه
memorises U باقی مانده در حافظه
memorize U باقی مانده در حافظه
shorter U کوچک باقی دار
memorizes U باقی مانده در حافظه
memorizing U باقی مانده در حافظه
shortest U کوچک باقی دار
hang over U اثر باقی مانده
residue U قسمت باقی مانده
trails U اثرپا باقی گذاردن
trailed U اثرپا باقی گذاردن
residues U قسمت باقی مانده
trail U اثرپا باقی گذاردن
steady state U مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
to satnd good U بقوت خود باقی بودن
denominator [bottom of a fraction] U باقی مانده کسر [ریاضی]
continue to be valid U به قوت خود باقی بودن
cicatrize U جای زخم باقی گذاردن
hang over U اثر باقی ازهر چیزی
remain in force U به قوت خود باقی بودن
to exclude doubt U جای تردید باقی نگذاشتن
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
lie by U غیر فعال باقی ماندن
not a scrap is left U ذرهای باقی نمانده است
for the rest U اما در باره باقی مطالب
scrape the bottom of the barrel <idiom> U گرفتن چیزی که باقی مانده
jarred U اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar U اثر نامطلوب باقی گذاردن
jars U اثر نامطلوب باقی گذاردن
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
pocket split U باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
preserve U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
modulus U باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
It remained intact. U سالم ودست نخورده باقی مانده
He left a large fortuue. U ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
it leaves no room for doubt U جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
let it remain as it is U بگذاری بحال خود باقی باشد
preserves U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
sour apple U ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
preserving U حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
drive U فرار گل زن
bridge escape U فرار از پل
escapement U فرار
leg bail U فرار
evasive U فرار
drives U فرار گل زن
escape U فرار
escaped U فرار
escapes U فرار
Recent search history Forum search
1postside
1It could have been a lot worse.
1argan
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
1usually i moved much faster_ask the other girls that i'd been out with.
1we drove to visit my parents in Ipswich.
1you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
1Wishing you a day that is as special in every way as you are. A very happy birthday to you!
1like a beautifully wrought setting
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com